به نام خدای مهر
اوایل برایش مهم بود که آدمها بدانند غصه دار است، دلش می خواست دوستانش بدانند و از او دلجویی کنند.
اما همین مهم بودن ها خیلی وقت ها به ضررش تمام می شد.
آدم های این دوره و زمونه وقتی سختی های کسی را مکرر بیینند، دیگر یادشان می رود که رفیقشان! از این سختی های مکرر رنج می برد.
حوصله شان سر می رود! انگار کمتر حوصله دارند به داد اطرافیان شان برسند، انگار بیشتر شریک شادی اند!!!
آن وقت است که در اوج سختی، رفیقشان را رها می کنند و خودشان را می زنند به بی خیالی!
یا اینکه شروع می کنند به قضاوت کردن که بابا فلانی زیادی مته به خشخاش گذاشته و سخت می گیرد،
غافل اینکه آیا این جور جملات را موقع سختی های خودشان هم می گویند؟
حالا دیگر دلش نمی خواست آدمها هوایش را داشته باشند...
می گفت کاری به کارم نداشته باشید! باقیش پیش کش!!!
اما تنها که نمی شود زندگی کرد، هرچقدر هم مقاوم باشیم تکیه گاه می خواهیم...
آدمها هم که این وسط تکیه گاه نمی شوند! پس به کجا باید وصل شویم؟
راستی شما می دانید به کجا و چگونه باید تکیه کرد...